کرج
شیرین مامان ، پنج شنبه 22 تیر رفتیم خونه عمه مهناز. (البته صبح زود رفتیم دماوند برگه های مامان رو گرفتیم ، بعد رفتیم کرج.حدود 3 ساعت و 40 دقیقه تو راه بودیم.یه مسافرت واقعی بود.) خونه ی عمه همه منتظرمون بودند.حتی پارمیدا هم از ذوق، زود بیدار شد.اما ذوقش فقط یه مدت کوتاهی بود ، بعد شروع کرد به حسادت کردن بهت.آخه اونم خیلی کوچولوئه. به هر چیزی که دست می زدی می اومد و به زور ازت می گرفت. تو هم که نمی تونستی به چیزی دست بزنی و کنجکاوی هات رو ارضا کنی مدام می چسبیدی به من و نق نق می کردی .خدا عاقبت ما رو با شما دو تا دختر بلا به خیر کنه. شب رفتیم پارک نزدیک خونه ی عمه . مجبور شدم پیراهن خوشگلت رو از تنت در آرم و یه لباس گرم تنت...