رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

کرج

شیرین مامان ، پنج شنبه 22 تیر رفتیم خونه عمه مهناز. (البته صبح زود رفتیم دماوند برگه های مامان رو گرفتیم ، بعد رفتیم کرج.حدود 3 ساعت و 40 دقیقه تو راه بودیم.یه مسافرت واقعی بود.) خونه ی عمه همه منتظرمون بودند.حتی پارمیدا هم از ذوق، زود بیدار شد.اما ذوقش فقط یه مدت کوتاهی بود ، بعد شروع کرد به حسادت کردن بهت.آخه اونم خیلی کوچولوئه. به هر چیزی که دست می زدی می اومد و به زور ازت می گرفت. تو هم که نمی تونستی به چیزی دست بزنی و کنجکاوی هات رو ارضا کنی مدام می چسبیدی به من و نق نق می کردی .خدا عاقبت ما رو با شما دو تا دختر بلا به خیر کنه. شب رفتیم پارک نزدیک خونه ی عمه .  مجبور شدم پیراهن خوشگلت رو از تنت در آرم و یه لباس گرم تنت...
26 تير 1391

شمال

مامانی ، شب چهارشنبه(1391/4/7 ) رفتیم شمال واسه عروسی دختر عمه ی مامان.این عکست واسه قبل عروسیه.       عسل مامان ، دندون دومت هم دراومده.خیلی بامزه شدی وقتی می خندی دندونات مثل مرواریدهای سفید تو دهنت می درخشه. خاله ماریا و بچه هاش همراه ما اومدند تهران تا چند روزی پیش ما بمونند. وقتی صبح از خواب بیدار میشی و می بینیشون خیلی خوشحالی.یه شب همه با هم رفتیم پارک بازی.اونجا خواهرجون صبا بهت یاد داد ، وقتی بهت میگه ماه کو ؟ تو با انگشتت ماه رو نشون بدی.الان که بهت میگیم لامپ کو؟اون رو هم نشون میدی.قربون انگشت های کوچیکت برم. اینم عکس های پارک. قربون دختر شجاع خودم برم که اصلا نمی ترسه. د...
14 تير 1391

دریاچه تار

دختر ناز مامان دیروز سه تایی رفتیم دریاچه تار.موقع رفتن ،از داخل شهر دماوند رفتیم.جاده اش خیلی خاکی ،سربالایی و پیچ در پیچ بود.من خیلی ترسیدم . ولی منظره اش خیلی قشنگ بود.بعد از 2 ساعت رسیدیم دریاچه تار. وقتی وسایلمون رو پهن کردیم و تو رو گذاشتم زمین ،یهو شروع کردی به دست زدن .این اولین بار بود که دست دستی کردی(چند روز بود که باهات تمرین می کردم اما هیچ وقت خودت انجام ندادی!).ما هم کلی ذوق کردیم.   (این عکس ها مربوط به دیشبه که تازه اومده بودیم خونه)                                موقع ناهار ابرهای سیاهی بالا سرمون بود...
3 تير 1391
1